●
برام يه ميل زده بود... تصنيف کارون... دختر نجيب و آرومی بود و عاشق... می خواستم کارونش رو پر از آب کنم... کارون تو رو... رود کويری تو رو... تصنيف باران رو برای پاسخ به ميلش ساختم... صادق باشم باهات اين اولين انگيزم بود... ولي... حالا هم دلم ميخواد همه حرفايی که بارون... بارون خدا... بارون خودم... بهم گفته بهت بگم...
بچگی هام از برف و بارون متنفر بودم... هميشه تا برف بازی ميکردم از سرما کبود ميشدم و گريان و نالان ازش فرار ميکردم...
گذشت... اينقدربا بارون دوست شدم که ساعت ها به خلوتش راه پيدا کردم... اولين پای دوستيمون اين بود که اجازه بدم نرم نرمک نوازشم کنه... اينقدر صميمی شديم که بالاخره تونستم که از يه تيکه ابر با ترانه ای که بهش با فريادم برای دل خودم هديه دادم، بخوام بباره... و باريد.... اون روز رو خوب يادمه... اينقدر با بارونش باريدم تا اون تموم شد و من تازه ميرفتم که شروع شم... معلم ادبياتمون خودش حال و هوای بارون رو ميدونست... درس اون روز از دکتر زرين کوب بود... من دلتنگم استادم بودم واون هم دلتنگ استادش... ارادتش به استاد کلاس درس اون روز رو زير بارون آورد... وه که چه صفايی داد....
نميدونی .... نميدوني.... يادته؟!......از همون روزا بود که از خدا ابر خواستم به تمنا به گريه.... ابری که عامل اشکم بشه . همنواز اون... يه ابر مهربون و نورسيده مث تو.... گاهی دلم ميخواد بهت فرياد بزنم : چکه کن ای ابرک من مث ستاره بر زمين... همه اينها از شرم باريدن... که از ابر بخوای به جای تو بباره...... فقط شرم..... شرم از اشک.... از حضور...
نميدونم کی باهاش بدی کردم که ديگه نخواست باهام دوست باشه.... حسادت کی بود؟ نميدونم...... يادمه اون روزا که ابر و بارون ديگه همپام نبود هر بار بهم ميگفت... سرما ميخوری نرو زير بارون..... ميرفتم.... و سرما ميخوردم .... آخه کی رو بايد بيشتر دوست ميداشتم؟ ابرک خودم يا ابر خدا؟؟!!!
گاهی وقتی همه مث ديوونه ها نگام ميکردن به خودم می باليدم!!!!! تو که بايد تا حالا فهميده باشه آره از عشق ديوونگی هم عالمی داره...
اما اون روزا بارون به قهر ميبارين و به جايی که دردام رو بشوره به دردم اضافه ميکرد.... چرا بشون نميگفتی که...
تا اينکه بالاخره بارون زد... يه جور ديگه نازل شد... يه بارونی ديگه همراهم شد تا يواش يواش با بارون آشتی دادم...
اين حرفا گذشت... تا همين آخرين بارونای اصفهان... ميرفتم به طرف خوابگاه... يکی از همون هوايی های دريا رو ديدم که افق ديد زيبايی رو داشت از پشت درخت ها... بارون رو می ستود.... اما زير چتر !!!
تو که ميدونی اينجوری نميشه... بايد صاف صادق و شفاف باشي... بايد دل رو به دريا داد... اگه بهش دل نديم که ابر کجاست که تصنيف بارون رو بشه خوند؟؟
حيفم اومد... اون بارون... اون صدا... اون شرشر زيبا... بايد خيست ميکرد.... بايد با خودش همجنست ميکرد.... تو که چتر ...؟؟ نه ميدونم تو هم چتر بر نميداشتي.... بالاخره همپای هم بوديم...
آخه مگه ميشه گل رو از دور بو کرد؟؟... مگه ميشه کناری در کار نباشه اما گرمای آغوش رو فرياد زد؟ مگه ميشه دستا از هم دور باشن اما به ياری همديگه رو فشار بدن؟؟ جوابش رو بهم بده... ميدونم ميشه... يادم بده.... بالاخره بايد بشه.... بالاخره بايد بشه دست هم رو بگيريم و رو به خدا نيايشش کنيم.... بهم بگو که ميتونی يا نه؟!!
اون روز خيس خيس بودم... همجنس بارون... درسته بت گفتم لباسام رو تنم سنگين شده... ولی خودت هم حتما اين رو چشيدی که درد و غم که شسته شه سبکتر از اين حرفا ميشي...
.......... ولی ابر زمين بايد بدونه بارون اگه غبار دردی رو شست بازم خود درد هست... سنگ که با بارون نميره... فقط غبارش ميره و سنگينش کم ميشه... فقط بايد دست اون بياد و .... زمين خودش بايد بدونه اگه ميخواد دردی نباشه، جنبش بايد که از اون باشه...نه بارون.... بارون لطيف... اما ضعيف... مث گل شازده کوچولو... مث خود امير کوچولو.... نگفتي... چند بار با شازده کوچولو خوابيدي؟؟....
بارون با هزار بار باريدن لايه ای از سنگ می گيره و زمين _ با اون قدرتش، با تکيه گاه خدايی اش _ اگه بخواد با کمترين تلاشی دنيا رو زير و رو ميکنه چه رسد به غم من يا تو... آخ اگه که اون بخواد....
ميشنوي؟؟ بارون ميباره... برا هممون... ولی چندتامون دوسش داريم؟؟ جز زمين کدوممون تصنيف بارون رو ميشنويم؟؟ ... راست ميگي.... زمين هم قدر بارون رو نمی دونه... تا جايی که حال وهواش رو داره، از بارون سير ميشه... اون و تو خودش خفه ميکنه.... من که نفهميدم اين در خود فرو بردن بارون از عشق زمين به بارون؟ يا از خودخواهيش؟ يا از بيحوصلگيش؟... بی زحمت بهم بگو جوابت رو....
گاهی زمين بی رحم ميشه... دست به دست بارون رو می چرخونه.... هی سر کارش ميذاره.... تا پرتش کنه به دريا... ولی يکی نيست به زمين بگه بينوا قدر بدون.... بارون مغرور نيست که از اون بالا مياد پايين پيش ما... ولی نعمت خداست... بايد قدرش بدوني.....
ولی زمين اون ميده به دريا.... پدر هميشه می گفتن... دريا همون جاست که همونجا آخر خاک... راست ميگفتن... دريا ديگه زمين نيست... اگه زمين جواب بارون رو نده... از عشق اون گل نده.... بارون شايد تا به دريا برسه غم دلش رو کثيف کنه... اما دريا عين طهارت... عين پاکي... زمين که نيست... از من بپرسی ميگم خود خداست... زمين خيلی بی فکر... قدر نشناس... مث گل شازده کوچولو!! آی آی بازم گوش نکردی تا بفهمی چی ميگم بت... اونم مث من و تو فقط يه ريزه ديد داره... از دو تا سوراخ کوچولو و سياه ميبينه .... نميدونه اگه آب رو پس داد به دريا... بارون بالا و بالاتر ميره و اين خود زمين که تنها ميشه.... تنهاترين ميشه.... بارونش که نباشه ... بارون اگه آهش زمين رو بگيره گل و گياه و انسان و همه و همه باهاش بد ميکنن.... آخه بارون عاشق زمينه.... اگه زنده است برای خاطر خوندن برا زمين و تو.... برا انسان...
اگه زمين ميدونست دريا خونه آب... اگه ميدونست خدای اون آفريننده بارون.... تا آخر دنيا فقط بارون رو با نهايت وجودش می نوشيد.... و حتی نمی گفت شايد سرريز کنه... شايد غرق شه... هزار بار بهش گفتم بايد دل رو به دريا داد.... زمين اگه از بارون سرريز کنه درياست و دريای بارون ابدي... فقط اينه که هر دو رو ابدی ميکنه.... اين و خودت بهم گفتی درسته؟؟؟ اگه از هم سرريز شيم ميشيم اشرف مخلوقات خدا..........
بيا و بهش فکرکن.... مث زمين ديوونگی نکن..... با ما باش....
يا حق
□ نوشته شده در ساعت 1:23 PM توسط baran