تصنیف باران                                               online
onLoad and onUnload Example

تصنیف باران

 
 

وبلاگ من

وبلاگ من

خانه

پست الکترونيک

  گپ با ترانه    


 
      دوستان       

 

آينه
نغمه
شاملو
ديوان اشعار
کلبه ي عاشيق

آرشيو

 

 

 

 

 

خداي را ناخداي من ، مسجد من کجاست...؟

Monday, February 26, 2007

شب ندارد سر خواب.

مي دود در رگ باغ
باد، با آتش تيزابش، فريادكشان.

پنجه مي سايد بر شيشه در
شاخ يك پيچك خشك
از هراسي كه ز جايش نربايد توفان.

من ندارم سر يأس
با اميدي كه مرا حوصله داد.

باد بگذار بپيچد با شب
بيد بگذار برقصد با باد.

گل كو مي آيد
گل كو مي آيد خنده به لب.


گل كو مي آيد، مي دانم،
با همه خيرگي باد
كه مي اندازد
پنجه در دامانش
روي باريكه راه ويران،

گل كو مي آيد
با همه دشمني اين شب سرد
كه خط بيخود اين جاده را
مي كند زير عبايش پنهان.


شب ندارد سر خواب،
شاخ مأيوس يكي پيچك خشك
پنجه بر شيشه در مي سايد.

من ندارم سر يأس،
زير بي حوصلگي هاي شب، از دورادور
ضرب آهسته پاهاي كسي مي آيد.